English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4090 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
turn the clock back <idiom> U زمان را به عقب برگرداندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the clock was put back U عقربههای ساعت را عقب بردند
One cannot put back the clock. <proverb> U هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
turn one's back on <idiom> U کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد
to turn back U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn one back on U پشت کردن به
to turn one's back on somebody U از کسی دوری کردن [اصطلاح مجازی]
to turn one's back on somebody U پشت خود را به طرف کسی چرخاندن
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock. U او [مرد] عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
to turn [to turn off] [to make a turn] U پیچیدن [با خودرو]
four o'clock U لاله عباسی
clock U زمان سنج
clock U تپش زمان سنجی ساعت
clock U سنجیدن باساعت
clock U ساعت ورزشگاه
clock U ماشینی که زمان را نشان میدهد
four o'clock U گل لاله عباسی
clock U زمانگیری
clock U سیگنال هایی که هم سان با باس ساعت هستند
four o'clock U ساعت چهار
clock U سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند
clock U خط علامت روی دیسک یا نوار که حاوی داده درباره محل نوک خواندن است
clock U دوره زمانی بین دو باس ساعت متناوب
clock U مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clock U تعداد باس هایی که ساعت هر ثانیه ایجاد میکند
clock U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock U مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clock U ساعت
at eight o'clock U در ساعت هشت
the two o'clock d. U توزیع ساعت دو
three second clock U ساعت نشاندهنده قانون 3ثانیه در بسکتبال
clock U ساعت
clock U زمان
o'clock U ساعت از روی ساعت
clock U وسیلهای که سرعت ساعت اصل سیستم را دو برابر میکند
clock U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clock track U شیار زمان سنجی
clock speed U سرعت ساعت
clock skew U اریب زمان سنجی
clock maker U ساعت ساز
clock signal U علامت زمان سنجی
clock rate U نرخ زمان سنجی
clock pulse U تپش زمان سنجی
clock paradox U پارادکس زمانی
clock generator U ساعت زا
clock method U روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
clock interrupt U وقفه زمان سنجی
clock work U چرخهای ساعت
biological clock U زیستآهنگ
to watch the clock U [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
wall clock ساعت دیواری
alarm clock U ساعت شماطهای
round-the-clock U پیوسته
alarum clock U ساعت شماطهای
alarum clock U خیزانک
work against the clock U بکوب کار کردن
atomic clock U ساعت اتمی
face of the clock U صفحه ساعت
set the clock U ساعت را تنظیم کردن
to clock in [in the workplace] U مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
clock generator U مولد زمان سنجی
five-o'clock shadows U ته ریش
clock frequency U بسامد زمان سنجی
chess clock U ساعت شطرنج
to clock out [in the workplace] U مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
five-o'clock shadow U ته ریش
biological clock U زیست گشت
biological clock U ساعت زیستی
twentyfour second clock U ساعت نشاندهنده قانون 42ثانیه در بسکتبال
round the clock U ۲۴ ساعته
round-the-clock شبانه روزی
physiological clock U ساعت فیزیولوژیکی
clock timer U زمانموردنظر
The clock has stopped. U ساعت دیواری خوابیده است
This is a self - winding clock . U این ساعت دیواری کوک لازم ندارد ( اتو ماتیک است )
relocation clock U دایره تنظیم تیر
time clock U گاه ساعت
time clock U ساعتی که زمان ورودوخروج کارمندان را ثبت میکند
clock stagger U رتبه زمان سنجی
internal clock U ساعت داخلی
shot clock U ساعت مسابقه
lady clock U کفشدوز
lady clock U پینه دوز
roller clock U چشمی بسته قرقره دار
relocation clock U دایره تنظیم هدف
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
master clock U شاه زمان سنج
master clock U زمان سنج اصلی
military clock U ساعت یا وقت نظامی
game clock U ساعت ورزشگاه
clock operator U تنظیمکنندهوقت
effectiveness clock U دایره کارامدی پدافند هوایی دایرهای که نتایج تجزیه وتحلیل میزان کفایت پدافندهوایی را نشان میدهد
tower clock U برج ساعت
digital clock U ساعت رقمی
digital clock U زمان سنج رقمی
delta clock U که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
cuckoo clock U ساعت دیواری زنگی که در سرساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند
delta clock U مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
electric clock U ساعت الکتریکی
grandfather clock U ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
round-the-clock U روز و شب
round-the-clock U لاینقطع
round-the-clock U بیست و چهار ساعته
back to back credit U اعتبار اتکایی
back to back housing U خانه ی پشت به پشت
horizontal clock system U طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
Please don't wake me until 9 o'clock! U لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
The plane to ... departs at ... o'clock. U هواپیمای ... ساعت ... پرواز می کند.
to clock on [British E] [in the workplace] U مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
real time clock U زمان سنج بلادرنگ
real time clock U ساعت بلادرنگ
selective clock stetching U تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
The clock is fast (gaining). U ساعت دیواری تند کار می کند
to clock off [British E] [in the workplace] U مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
clock code position U سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
to advance the hand of a clock U عقربه ساعت را جلو کشیدن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
clock calendar board U تخته ساعت / تقویم
Does this clock keep good time? U این ساعت دیواری درست کار می کند ؟
weight-driven clock mechanism U مکانیزم ساعتپانولدار
He works day and night (round the clock). U روز وشب کارمی کند
I want to depart tomorrow morning [noon, afternoon] at ... o'clock. U من می خواهم فردا صبح [ظهر شب] ساعت ... حرکت کنم.
right-about turn U گردشصورتبهجهتمخالف
turn over U انتقال
U-turn U دور کامل
turn (someone) off <idiom> U ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
turn off <idiom> U بستن ،خاموش کردن
turn off <idiom> U پیچیدن به طرف یک راه دیگر
turn over U محصول بازده
U-turn U وارونی
turn down <idiom> U رد کردن،نپذیرفتن
U-turn U دورزنی
no U-turn U دوزدنممنوع
turn over U احاله کردن
turn over U برگردان تعویض
To turn against someone. با کسی چپ افتادن. [مخالف شدن]
turn in <idiom> U کمک کردنبه کسی،دادنبه کسی
whose turn is it? U نوبت کیست
U-turn U دگرگونی
turn to U بکار پرداختن
turn to U عطف توجه مراجعه
turn to U مبارزه
U-turn U دور
turn in <idiom> U گزارش دادن
turn in <idiom> U به رختخواب رفتن
U-turn U زیروروشدگی
turn over U تفویض کردن
turn to U توجه
Something wI'll turn up . U خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
turn down <idiom> U کم کردن صدای بلند
out of turn U بی نوبت
to turn off U برگرداندن
to turn off U قطع کردن
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to turn on any one U باکسی بد شدن
to turn out U بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
to turn over U محول کردن برگرداندن
to turn over U واژگون کردن کارکردن دراوردن
far turn U پیچ سمت جایگاه
to turn to U دست بکاری گرفتن
to turn up U رد کردن از خاک دراوردن امدن
to turn up U حاضرشدن رخ دادن
turn down U برگشته
turn down U برگدانده
to turn down U رد کردن
to turn down U وارونه یاپشت رو گذاشتن تاه زدن برگرداندن
to turn over U واگذار کردن
right turn U براست راست
right turn U به راست راست
three turn U چرخش از جلو بعقب و بعکس با تغییر لبه اسکیت
ti turn in U تو گذاشتن
ti turn in U خوابیدن
to a turn U خوب
to a turn U کاملا
to take a turn U گشت زدن
to take a turn U چرخ زدن
to turn about U گرداندن
to turn against any one U با کسی بد شدن
to turn against any one U مخالف کسی شدن
turn down U یقه برگشته
turn in U شیپور خاموشی
turn in U بداخل پیچاندن برگرداندن به انبار
turn out U ساختمان اب پخش
turn out U دوراهی
turn out U شیپور بیداری
turn out U بیداری
turn over U غلتاندن
turn over U وارونه کردن برگرداندن
turn over U تعمق کردن
turn over U مرور کردن
turn over U ورق زدن
turn over U برگشتگی
turn over U واژگون شدگی
turn over U سرمایه
turn over U عایدی فعالیت
turn out U اعتصابگر
turn out U اعتصاب
turn in U تحویل دادن جنس به انبار
out of turn U خارج از نوبت
ti turn in U سوی پایین مایل بودن
turn on U شیراب یا سویچ برق رابازکردن
Recent search history Forum search
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
3as red as a rose
1If he had gone back,it would have been brought disgrace on the family.
1ببینیم کارها چطور پیش می رود بعد تصمیم میگیریم
1Cool... I just got back from working out. I did a bunch of squats and lunges lol I'm working on my big booty ;)
1Poked back
1 no!i am not,repeat not,going back to my father to ask for money
1من باید به شهر برگردم
0turn over a new leaf
0work against the clock
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com